Web Analytics Made Easy - Statcounter

اصلاح طلبان ساختاری تلاش می‌کنند انتخاب آذر منصوری را پایان عصر ژنرال‌هایی تعریف و تفسیر کنند که همچنان دل در گروی هویت‌های انقلاب اسلامی دارند!

سرویس سیاست مشرق- اوایل تیرماه امسال کانال تلگرامی جبهه اصلاحات با انتشار خبری کوتاه اعلام کرد که آذر منصوری به‌عنوان رئیس جدید ستاد انتخاباتی جناح چپ انتخاب‌شده است، این خبر آن‌چنان ناگهانی بود که بسیاری از اصلاح‌طلبان را دچار شوک خبری کرده تا جایی که برخی باور نمی‌کردند که نتیجه چند روز رایزنی فشرده انتخاب فردی باشد که با معیارهای اصلاح‌طلبی سنتی فرسنگ‌ها فاصله دارد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

البته در همان روزهای اول واکنش‌های اعتراضی متعددی از سوی احزاب و چهره‌های شاخص این جریان سیاسی نسبت به این سازوکار انتخاب رئیس جبهه اصلاحات صورت گرفت، از عجایب روزگار بود که جریانی که روزگاری با یک حرکت آوانگارد نسبت به بخش سنتی خود شورش کرده و بهزاد نبوی را جایگزین محمدرضا عارف کرده بود حالا در یک اقدام جهشی با حذف آخرین لایه‌های هم‌زیستی سیاسی به انتخابی هیجانی (تحت تأثیر اغتشاشات) دست‌زده بود.

این تغییر رفتاری اقدامی لحظه‌ای نبوده و دو واقعه مهم در این پوست‌اندازی مؤثر بوده است، ناامیدی مطلق اصلاح‌طلبان از روحانی به‌عنوان رحم اجاره‌ای و پس‌ازآن شکست سخت جریان اصلاحات در آخرین انتخابات ریاست جمهوری باعث شد تا دریکی از جلسات محفلی اصلاح‌طلبان در ویلای عبدالله نوری این برخی از افراد تأثیرگذار و تئوری ساز در میان جریان چپ مدرن به این نتیجه برسند که آخرین اقدام برای زنده نگه‌داشتن تابلوی اصلاح‌طلبی آن است که سطح رادیکالیسم بالا برود به تعبیر یکی از اصلاح‌طلبان جریان چپ باید در برابر حاکمیت یا رومی روم باشد یا زنگی زنگ!

چه کسی می‌خواهد دینامیت زیر ساختمان نظام بگذارد؟

البته زنگی مست شدن در سیاست تبعاتی نیز دارد، خرداد سال ۸۸ پیش از آنکه اصلاح‌طلبان وارد فاز عملیات خیابانی شوند حسن‌ یوسفی اشکوری از سخنرانان کنفرانس برلین در یادداشتی در روزنامه اعتماد ملی نوشته بود که ایران باید قدم‌های بیشتری در جهت آمریکایی شدن بردارد و این مسئله هزینه‌هایی دارد که خاتمی باید آن را بپردازد!

این نویسنده برانداز در ادامه یادآور شده بود که خاتمی می‌تواند اوبامای ایران باشد و سقف را بشکند به‌شرط آنکه از امکانات لازم نیز برخورد دار شود، دو روز پس از نگارش این مقاله اشکوری در گفتگو با تلویزیون صدای آمریکا وابسته به سازمان سیا جزئیات بیشتری از طرح خود را برملا ساخته و گفته بود که اصلاح‌طلبان برای عبور از وضعیت فعلی باید جسارت بیشتری از خود نشان بدهند.

ده روز پس‌ازاین ماجرا، نتیجه آن رادیکالیسم عریان در خیابان بروز کرده و به تعبیر روزنامه رسالت چپ‌ها در خیابان چپ کردند. پس‌ازآن فتنه هشت‌ماهه اصلاح‌طلبی با انتقاد آر رفتار و نتایج آن شورش دوباره به‌سوی چپ سنتی متمایل شده و خاتمی پس از رأی دادن در دماوند در انتخابات مجلس باکارت هاشمی وارد انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ شد.

اما دولت روحانی آشی نبود که اصلاح‌طلبان آن را به‌صورت کامل پخته باشند، باز نشدن قفل ارتباط با آمریکا به‌وسیله کلید برجام و نیز احتیاط دولت وقت در عبور از خطوط قرمز باعث شد تا سعید حجاریان مرگ اصلاح‌طلبی صندوق محور (اصلاحات پارلمانتاریستی) را اعلام کند.

اما اعلام خبر مرگ اصلاحات به‌تنهایی برای کشیدن دندان چپ سنتی کافی نبود، مقاومت‌های درونی جبهه اصلاحات مانع از این سطح از رادیکالیسم عریان بود، بهزاد نبوی درباره مقاومت چپ سنتی در برابر چپ مدرن می‌گوید:

ما به‌عنوان اصلاح‌طلب دراین‌بین چندراه داریم یکی اینکه فعالیت اصلاح‌طلبانه و قانونی را کنار بگذاریم و به سمت انقلاب برویم. به دوستانی که پس از زندان به دیدارم می‌آمدند؛ توضیح می‌دادم که اگر من بدانم انقلاب خوب است، به‌رغم سن بالا در رأس انقلابیون قرار می‌گیرم، ولی معتقدم انقلاب کاری غلط و به زیان کشور و ملت است و به همین دلیل امروز تقریباً هیچ‌کس در دنیا به دنبال انقلاب نیست، مگر گروه‌هایی مانند داعش و القاعده.

منتظر حل مشکل توسط خارجی‌ها باشیم که آن‌هم تجربه‌شده است و افغانستان و عراق دو طرف ما هستند و وضعیتشان مشخص است. در جریان حمله آمریکا به افغانستان و عراق، برخی فکر می‌کردند اگر آمریکا به سراغ ما بیاید اوضاع خوب می‌شود. امروز وضعیت عراق، افغانستان، سوریه و لیبی را می‌بینیم. راه سوم تداوم حرکت اصلاحی است.

به نظر من به‌رغم شرایط نامساعد برای ادامه فعالیت سیاسی، کماکان باید حرکت اصلاحی را ادامه دهیم. فی‌المثل در ماجرای مهسا امینی جبهه در اولین روز، بیانیه داد و به رئیس قوه قضائیه نامه نوشت، ولی قطعاً نمی‌توانیم با معترضان کف خیابان که شعارهای براندازانه می‌دهند، همسو شویم. بحث محافظه‌کاری نیست؛ ما شعارهای آنان را قبول نداریم. ما می‌خواهیم در چارچوب نظام، نظام را اصلاح کنیم. نمی‌خواهیم دینامیت زیر ساختمان نظام بگذاریم، بلکه می‌خواهیم همین بنا را اصلاح و ایراداتش را برطرف کنیم که البته می‌دانیم کار بسیار مشکل و پرهزینه‌ای است.

راهی که چریک پیر اصلاحات برای ادامه حیات جناح چپ در نظر گرفته بود به مذاق بخش مدرن که حالا نام اصلاح‌طلبان ساختاری را روی خود گذاشته بودند خوش نیامد. از این رو با یک تغییر رویه اساسی خاتمی مجبور شد با حذف بهزاد نبوی تن به همکاری با افرادی درجه سه در جبهه اصلاحات چون آذر منصوری بدهد تا دوز رادیکالیسم بالا بماند؛ اما چپ مدرن (ساختاری) به این سطح از تعدیل مواضع ریس دولت اصلاحات نیز راضی نشد!

پیرموذن عضو جبهه اصلاحات روایتی جالب از این ماجرا داشته و می‌گوید:

عقل و اصلاح‌طلبی اصیل و منافع ملت ایجاب می‌کند شخصی که به‌عنوان رئیس جبهه اصلاحات انتخاب می‌شود، زمانی که احساس می‌کند نقطه‌ضعفی دارد و حضورش برای جبهه ضرر آفرین است و باعث عدم تعامل جبهه اصلاحات با دیگر نهادها می‌شود؛ کرسی ریاست را تحویل گزینه آقای خاتمی خانم مولاوردی بدهد.

درحالی‌که خاتمی تحت تأثیر اغتشاشات سال گذشته تمایل داشت پس از نبوی از افرادی چون مولاوردی و کولایی در رأس جبهه اصلاحات استفاده کند، اما با تأکید و هدایت تاج‌زاده و از طریق فخری محتشمی پور اصلاح‌طلبان ساختاری آذر منصوری را برگزیده و عملاً استیلای رادیکال‌ها را نه‌تنها تثبیت کرده بلکه نشان دادند اصلاح‌طلبان ساختاری در چارچوب هژمون ساختن برنامه‌هایش حتی حاضر به عدم تمکین به توصیه‌های خاتمی می‌باشد. گفتنی است شکاف و اختلاف شکل‌گرفته در میان اصلاح‌طلبان به حدی است که حتی سیدمحمدخاتمی در دیدار آذر منصوری، وی را به توجه به خرد جمعی و رجحان ندادن دیدگاه‌های حزب متبوع خود به ملاحظات کلیت جبهه اصلاحات دعوت کرده بود.

از نگاه اصلاح‌طلبان ساختاری انتخاب آذر منصوری یک دهن‌کجی آشکار به گذشته اصلاح‌طلبی بود، این افراد باوجودآنکه خبر داشتند که آذر منصوری به دلیل داشتن سوابق امنیتی ازنظر حقوقی امکان تکیه دادن به کرسی ریاست جبهه اصلاحات را ندارد، اما به دلیل نشان دادن ژست آوانگارد به‌سوی او کج شده‌اند.

خالص‌سازی ژنرال‌ها در جبهه اصلاحات

اصلاح‌طلبان ساختاری یا همان چپ‌های مدرن با طرح این موضوع که انتخاب آذر منصوری نشانه فهم اصلاح‌طلبان از تغییرات اجتماعی و همراهی با آن تلقی می‌شود، تلاش می‌کنند به این پرسش پاسخ دهند که چه فرایندی درون جریان اصلاحات آغازشده که به انتخاب آذر منصوری رسیده است؟

اصلاح‌طلبان ساختاری (افرادی چون حجاریان؛ تاج‌زاده و علوی‌تبار) با تئوریزه کردن این تحولات اجباری اولین پیام انتخاب آذر منصوری را «پایان عصر ژنرال‌ها» در جریان اصلاحات دانسته و تصریح می‌کنند که ژنرال‌های اصلاح‌طلب کسانی هستند که در سال‌های ۷۶ تا ۸۴ (و یا قبل از آن) جایگاه سیاسی و تشکیلاتی مهمی در جریان اصلاحات داشتند و یا آن‌که در دولت یا مجلس اصلاحات نقش مؤثری ایفا کردند بالا آمدن فردی چون منصوری در رأس هرم تشکیلات اصلاح‌طلبان، بیانگر گذاری نسلی است که بالاخره دیر یا زود اتفاق می‌افتاد و امکان جلوگیری از آن نبود.

رادیکال‌های اصلاح‌طلب دومین دلیل و پیام انتخاب منصوری را «تغییر ارزش‌های نسل جدید اصلاح‌طلبان» ارزیابی کرده و تأکید می‌کنند، این تغییر ارزش‌ها عملاً منجر به «تغییر ذهنیت» نسل گذشته نیز شده است. ذهنیتی که اولاً مسئله‌ای با انتخاب یک زن به‌عنوان رئیس جبهه اصلاحات ندارد و از آن ساختارهای مردسالاری که شاید تا دو دهه پیش در میان همین اصلاح‌طلبان وجود داشت عبور کرده است و ثانیاً تصور می‌کند با این انتخاب می‌تواند با جامعه همراه شود. فارغ از این‌که چنین همراهی محقق شده است یا خیر، این ذهنیت مهم است.

از نگاه این جریان چنین ذهنیتی برگرفته از مطالبات و خواسته‌های نسل جدید است، نسلی که ارزش‌های جدیدی دارد و به همین جهت از اصلاح‌طلبان می‌خواهد از آزادی پوشش و حجاب دفاع کند و با انتخاب فردی که رقبای سیاسی برای تحقیرش او را «سگ‌باز» معرفی می‌کنند، هیچ مشکلی ندارد، نسلی که می‌گوید محجبه و مخالف گشت ارشادم!

تغییر ارزش‌های نسل جدید اصلاح‌طلبان باعث شده است تا کسانی که بتوانند این نسل را نمایندگی کنند هم‌تغییر کنند؛ دیگرکسی که به این تحولات فرهنگی جوانان اصلاح‌طلب بی‌تفاوت باشد و یا حتی ناخواسته آن را نفی کند، نمی‌تواند این نسل جدید را نمایندگی کند، انتخاب آذر منصوری و ذهنیتی که به او رسیده است بیانگر همین تغییر ماهیت نمایندگی اصلاح‌طلبان بر اساس ارزش‌های جدید است.

اصلاح‌طلبان ساختاری در ادامه «ایستادگی بر اصول بجای اصرار به تأیید صلاحیت» را سومین دلیل و پیام انتخاب آذر منصوری ارزیابی کرده و تأکید می‌کنند بخشی از اصلاح‌طلبان (متأثر از محیط سیاسی و بدنه خودشان) به این نتیجه رسیده‌اند که نحوه تعاملشان با حاکمیت را باید تغییر دهند، این امر خودش را در انتخاب آذر منصوری نشان داده است، برای همین دیگر خبری از ریاست چهره‌های قدیمی در جبهه اصلاحات نیست.

در مجموع با توجه به مطالب گفته‌شده می‌توان گفت:

۱- اصلاح‌طلبان ساختاری تلاش دارند تا انتخاب آذر منصوری به‌عنوان رئیس جبهه اصلاحات ایران را نمادی از نمایندگی نسل جوانی از جریان اصلاحات دانست که از اصلاح‌طلبی رسمی به معنای مرسوم آن عبور کرده و بهبودی خواهی را مانعی بزرگ را برای بروز هویت جدید جریان اصلاحات می‌داند. جریانی که معتقد به همزیستی با عصری شدنی است که جهانی‌شدن منهای هویت‌های ایدئولوژیک را فریاد می‌زند.

۲- اصلاح طلبان ساختاری تلاش می‌کنند انتخاب آذر منصوری را پایان عصر ژنرال‌هایی تعریف و تفسیر کنند که همچنان دل در گروی هویت‌های انقلاب اسلامی دارند!

۳- اصلاح طلبان ساختاری اساس کنش خود را بر اساس پروژه اغتشاشات (زن، زندگی و آزادی) تعریف کرده و می‌کوشند تا سبک زندگی غیررسمی‌ای را نمایندگی کنند که واهمه‌ای از تعریف خود به‌عنوان «سگ‌باز» و «مخالف حجاب و پوشش رسمی اسلامی» ندارد.

۴- اصلاح طلبان ساختاری اساس کنش‌های خود را معارضه با حاکمیت تعریف کرده و گفتگو و تعامل خود با حاکمیت را در راستای رفع ملاحظات نظام نمی‌داند، محوری که می‌توان به تعبیری دیگر از آن به‌عنوان آرایش تهاجمی این جریان نسبت به حاکمیت نام برد.

البته خالص‌سازی رادیکال‌ها در جبهه اصلاحات هنوز هم مخالفانی سرسخت دارد، اگرچه با کناره‌گیری بهزاد نبوی میزان اصطکاک درونی کمتر شده است، برخی از نحله‌های جریان اصلاحات به‌صورت آشکار و در فضای رسانه‌ای در حال انتقاد به رادیکال‌تر شدن جبهه اصلاحات بوده و تأکید می‌کنند ذهنیت «نمایندگی اکثریت» باعث حاکم شدن روح رادیکالیسم در جبهه اصلاحات شده است.

به باور این بخش از اصلاح‌طلبان، نوستالژی نمایندگی اکثریت، حجاب بزرگی است که باعث می‌شود، اصلاح‌طلبان واقعیت خود و جامعه را نبینند و بر مبنای ذهنیت‌ها و تصوراتشان تحلیل کنند و راهبرد بچینند و حرف بزنند و عمل کنند! اصلاح‌طلبان تا زمانی که ادعای نمایندگی اکثریت دارند، در یک نزاع فرساینده دائمی باکسانی هستند که می‌خواهند اثبات کنند که نه‌تنها از اصلاح‌طلبان عبور کرده‌اند و به آن‌ها نمایندگی نمی‌دهند، بلکه اساساً ماجرا را تمام‌شده می‌بینند.

این بخش از اصلاح‌طلبان به طیف رادیکال جریان اصلاحات تأکید می‌کنند، به نظر می‌رسد نمایندگی یک بلوک رأی چندمیلیونی از جامعه ایران، اثرگذارتر از ادعای نمایندگی از جمعیتی است که وزن اجتماعی آن مشخص نیست و هرکسی می‌تواند خود را مدعی آن بداند! این، همان هدفی است که خاتمی در سال ۷۶ برای آن کاندیدا شد، شاید لازم باشد با درنگی در حال، برگردیم مسیری را از نو، دوباره شروع کنیم!

منبع: مشرق

کلیدواژه: قیمت اغتشاشات آذر منصوری مولاوردی بهزاد نبوی جبهه اصلاحات مصطفی تاجزاده عبدالله نوری سید محمد خاتمی علوی تبار محمدرضا عارف حجاریان کنفرانس برلین سازمان سیا خودرو قیمت های روز در یک نگاه حوادث سلامت اصلاح طلبان ساختاری انتخاب آذر منصوری رئیس جبهه اصلاحات جبهه اصلاحات اصلاح طلبان جریان اصلاحات تأکید می کنند آذر منصوری عنوان رئیس بهزاد نبوی اصلاح طلبی ژنرال ها نسل جدید ارزش ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۱۸۸۱۴۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

ما مجرم زاده می‌شویم

به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «شرق» نوشت: بیشترشان تجربه تعقیب و گریز از دست مأموران را دارند؛ جوان‌هایی که معمولاً از همان کودکی سوخت‌بری را شروع می‌کنند و در رفت‌وآمد بین جاده‌های مرزی، بارها شاهد سوختن راننده‌های سوخت‌بری بودند که حتی پیکری از آنها به جا نمانده است. تکرار هرروزه‌ای که شاید بار دیگر سهم خودشان شود.

همیشه منتظر سوختنیم

پیچ‌های تند جاده را با سرعت پیش می‌رود، هرکدام از ما دستگیره‌ای از ماشین را محکم گرفته‌ایم تا به طرفی دیگر پرتاب نشویم، ولی راننده با آرامش پاهایش را بر روی پدال گاز جابه‌جا می‌کند. با لحنی که شاید قصد شوخ‌طبعی دارد، عقربه‌های سرعت‌سنج تویوتا را نشان می‌دهد که از سرعت ۲۰۰ کیلومتر هم گذشته است. احمد سوخت‌بر جوانی است که به‌تازگی ازدواج کرده ولی از همان روزهایی که پاهایش پدال گاز را لمس نمی‌کرده، سوخت‌بر شده است. خودش می‌گوید این داستان خیلی از سوخت‌برهای سیستان و بلوچستان است که از کودکی این کار را شروع کردند. لباس سرتاپا مشکی بلوچی تنش، تیرگی پوست صورتش را در خود گم کرده. همسرش که صندلی عقب کنار ما نشسته، به دستان گره‌کرده ما بین دستگیره و هر چیز محکم داخل ماشین نگاه می‌کند و با خنده فقط می‌گوید: «اگر چند روز با یک سوخت‌بر زندگی کنی، دیگر از این سرعت رانندگی نمی‌ترسی…». از پیچ جاده‌ای در وسط کوه می‌گذریم. سرعت ماشین گردوخاک وسیعی به پا کرده، از کنار ما گاهی نیسان، لندکروز و حتی سواری‌هایی مثل پژو با سرعت حرکت می‌کنند که احمد بیشترشان را می‌شناسد؛ «اینها همه سوخت جابه‌جا می‌کنند. اینجا یا باید درس بخوانی و معلم شوی یا سوخت‌بری کنی؛ کاری که هر آن امکان دارد در آتش بسوزی و تمام شوی ولی من هر باری که سوخت می‌برم و برمی‌گردم، به خودم می‌گویم باید در این مسیر نترس باشی.... بیشتر وقت‌ها در جاده ماشینی سوخت‌بر جلوی چشمم آتش می‌گیرد و همین تا چند روز حالم را خراب می‌کند. چیزهایی دیده‌ام که اصلاً دوست ندارم هیچ کجا بازگو کنم… آن‌قدر که پر از درد است».

سر یکی از پیچ‌ها ماشین بیش از اندازه می‌چرخد که ترس چپ‌کردن ماشین، حتی خود احمد را هم می‌ترساند؛ اما به‌سرعت فرمان را می‌چرخاند و دیگر همراهان با خنده‌ای از این ماجرا می‌گذرند. زن احمد که معلم تازه‌کاری در منطقه سرباز است، به شانه‌های همسرش می‌زند که «آرام‌تر حرکت کن، اینها میهمان و امانت دست ما هستند، به این سرعت عادت ندارند، آرام برو نترسند…». سرعت احمد در رانندگی تغییری نمی‌کند و ما در کمترین زمان جلوی دری رنگ و رو رفته با گل‌های صورتی رونده می‌رسیم که روی دیوار خانه پخش شده‌اند. اینجا خانه سوخت‌بر جوان دیگری به نام عبید است.

ما سوخت‌برها از مرگ نمی‌ترسیم

وارد حیاط این خانه که می‌شویم، چند دبه و گالن گوشه‌ای خودنمایی می‌کند. همراه ما که پسر جوان بلوچی است. با دست به این سوخت‌ها اشاره می‌کند که «برای ما خیلی عادی شده که در خانه هر کسی که می‌رویم، گالنی از سوخت و بنزین ببینیم ولی شاید برای کسانی که از شهرهای دیگر اینجا بیایند، کمی عجیب و ترسناک باشد. مثلاً بترسند خانه آتش بگیرد…».

عبید تازه از مرز برگشته و همین یک ماه قبل تجربه فرار از دست مأموران را داشته است. وقتی ما به داخل خانه می‌رویم، مادرش با استرس او را از خواب بیدار می‌کند. زنی با جثه کوچک که از لای در رفت‌وآمدش برای تدارک پذیرایی دیده می‌شود. این سوخت‌بر جوان با لباس سر تا پا بلوچ یشمی جلوی ما می‌نشیند و بعد از احوالپرسی از چیزی که ما به خاطرش آنجا حاضر شدیم، روایت می‌کند:

«هفت، هشت سال است که خیلی جدی سوخت‌بری می‌کنم. وقتی کلاس دوازدهم بودم، تصمیم گرفتم دیگر درس نخوانم. چهار خواهر داشتم که از من هم بزرگ‌تر بودند، البته من از ۹ یا ۱۰ سالگی شروع به رانندگی کردم و همان موقع هم شاگرد سوخت‌بر بودم. با راننده لب مرز می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. کار ما طوری بود که گاهی سه روز در جاده بودیم و من نمی‌توانستم درست به مدرسه بروم. برای همین دیدم این شکل درس‌خواندن فایده نداره و قید مدرسه را زدم… آن‌قدر قدم کوتاه بود که وقتی پشت فرمان می‌نشستم و رانندگی می‌کردم، همه فکر می‌کردند ماشین خودش به حرکت افتاده، بعد یک بالش روی صندلی می‌گذاشتم تا روی آن بنشینم و قدم بلندتر شود. راستش مجبور بودم… تک‌پسر بودم و دو خواهرم همان موقع دانشجو بودند و باید خرج‌شان را می‌دادم؛ چون اینجا دخترها معمولاً کار نمی‌کنند. پدرم هم سال‌ها پیش پاهایش شکست و دیگر نتوانست درست کار کند. خلاصه خرج خانه گردن من افتاد. اگر انتخاب دیگری داشتم، حتماً درسم را می‌خواندم… از سختی این کار هرچه بگویم کم است. گاهی از راه‌هایی باید حرکت کنیم که حتی فکرش را نمی‌کنید. بیابان‌هایی که اگر ماشین خراب می‌شد، مجبور بودیم تا یک ماه بدون آب و غذای کافی همان‌جا بمانیم. برای خود من پیش آمده بود که سه روز بدون کمترین آب در جاده‌های بیابانی لب مرز بمانم. از ماشین‌هایی که از آنجا رد می‌شدند، می‌خواستم برایم آب بیاورند، گاهی کمک نمی‌کردند و گاهی بعد از مسافت خیلی زیاد برمی‌گشتند و کمکم می‌کردند».

حین صحبت‌های عبید، دیگر اعضای خانه سفره‌ای برای ما پهن می‌کنند و ظرف ماهی سرخ‌شده، ترشی‌های محلی و برنج تزیین‌شده را در سفره جای می‌دهند. عبید به رسم مهمان‌نوازی شروع به خوردن می‌کند تا ما هم همراهش شویم. بعد روایت‌هایش را ادامه می‌دهد: «یک بار حدود دو سال پیش، لب مرز حرکت می‌کردیم که ماشینم خراب شد. از شاگردم خواستم کمک بیاورد، سوار ماشینی شد و رفت. این شرایط من یک هفته طول کشید. آن‌قدر در تنهایی بیابان‌های خشک به من سخت گذشت که دیگر حتی از زندگی هم بیزار شده بودم، همان‌جا آرزوی مرگ کردم… با هر سوخت‌بری صحبت کنید، یکی از این روایت‌ها را در خاطر دارد. حالا با این‌همه سختی که به جان می‌خریم، آن درآمدی که درمی‌آوریم، خرج زندگی می‌شود و اصلاً درآمد آن‌چنانی نیست که جمع کنیم و سرمایه‌دار شویم. من خودم هفته‌ای دو بار سوخت لب مرز می‌برم و برمی‌گردم که حدود پنج روز می‌شود؛ درحالی‌که کل درآمد آن چند روز هفت یا هشت میلیون است که از همان هم پول شاگرد و سوخت ماشین و خود ماشین هم می‌شود. بقیه پولش هم چیزی نیست که برای خودم نگه دارم… معمولاً هم با نیسان و تویوتا سوخت را جابه‌جا می‌کنیم. من هم با پول وام ازدواجم یک پژوی سواری گرفتم و الان مدتی است با آن سوخت‌بری می‌کنم. چیزی حدود ۷۰۰ کیلومتر می‌روم و ۷۰۰ کیلومتر هم برمی‌گردم؛ یعنی هر دو روز از کرمان سوخت می‌برم و برمی‌گردم. همین یک ماه پیش در کرمان، سوخت بار زده بودم، به بم که رسیدم مأمور نیروی انتظامی جلوی من آمد که فرار کردم. اول یک تیر زد که به رینگ ماشین خورد. بعد هم چند تیر دیگر زد که به لباسم هم گرفت و تنم سوخت. خلاصه شانس آوردم که چیزی نشد و خدا را شکر فرار کردم… یک ماه پیش هم پلیس به پسرعموی خودم تیر زد. حین حرکت با سوخت، به چرخ‌ها تیر می‌زنند و ماشین متوقف می‌شود. همان موقع رگباری که تیر می‌زدند، سه تیر به هر دو پایش گرفته است. در سال تعداد زیادی از اهالی دور و بر ما به خاطر سوخت‌بری کشته می‌شوند. شما تصور کنید ماشینی پر از سوخت، با کوچک‌ترین تحریک منفجر می‌شود. عموی خودم دو، سه سال پیش در راسک با بار سوخت در تصادف فوت کرد. برای همین وقتی ما سوخت‌برها بار می‌زنیم، مجبوریم با سرعت حرکت کنیم؛ چون اگر با سرعت نرویم، ما را با تیر می‌زنند. من معمولاً با سرعت ۲۰۰ تا ۲۲۰ حرکت می‌کنم… می‌دانی خواهر من، اینجا شغل خاصی نیست، بیشتر مردم سوخت‌بری و معلمی می‌کنند. من چند باری برای کار به عسلویه رفتم‌، ولی با آن درآمد خرج خانه درنمی‌آمد؛ اما خودم دوست داشتم درس بخوانم و معلم شوم که نشد…».

بین صحبت‌هایش صدای احوالپرسی از داخل حیاط به گوش می‌رسد. این صدا نزدیک‌تر می‌شود و مرد جوانی با ورودش به خانه، جلوی در می‌ایستد و به ما سلام می‌کند. محمد هم سوخت‌بر دیگری است که تمایل چندانی برای گفت‌وگو ندارد؛ اما بعد چند دقیقه‌ای شروع به درد دل می‌کند. هرازگاه موهای شانه‌کرده خود را کنار می‌دهد و چیزی را تعریف می‌کند که باعث شده تا روزها حال روحی خوبی نداشته باشد؛

«بیشتر کمک راننده‌های سوخت‌برها بچه‌های کم‌سن‌وسال هستند. برای همین پسرهای ما از هفت یا هشت‌سالگی کمک سوخت‌بر می‌شوند و تا ۱۵ سالگی همه رانندگی را یاد گرفته‌اند؛ یعنی از همان سن تبدیل به شریک جرم می‌شوند. من هم از هشت‌سالگی شاگرد راننده پدرم بودم و با هم سوخت جابه‌جا می‌کردیم. شاگرد معمولاً بار می‌زند یا بار را خالی می‌کند… احتمال انفجار ماشین سوخت‌بری خیلی زیاد است و برای همین خیلی از بچه‌ها به این شکل کشته می‌شوند. تقریباً سه ماه قبل در جاده بزمان تصادفی شد که شاگرد ماشین یک بچه بود، چهره بچه را نمی‌دیدم ولی صدای جیغ‌هایش را شنیدم، جلوی من پودر شد. راننده به بیرون از ماشین پرت شده بود و زنده بود. وقتی بنزین و گازوئیل پخش شود، دیگر نمی‌توان جلوی آن را گرفت. از این داستان‌ها زیاد است… دیگر وقتی آمبولانس آمد، استخوان‌هایش را در گونی کردند و بردند. شاید بتوانم این را بگویم که هر روز ماشینی سوخت‌بر در یک جاده‌ای آتش می‌گیرد. اوایل که کارم را خیلی جدی شروع کرده بودم، هر شب خواب می‌دیدم که در حال سوختن در آتش هستم و بعد کم‌کم آن‌قدر اتفاقات وحشتناک می‌افتد که همه چیز برای آدم عادی می‌شود. راستش ما هر روز مرگ را جلوی چشمان خود می‌بینیم…».

هیچ آرزویی نداریم

وارد حیاط یکی از خانه‌های منطقه سرباز می‌شویم. دو پژو نوک‌مدادی که تازه سوخت‌ها را تحویل دادند، از منطقه ریمدان، سوفاری یا همان ترکیبات مخدر ناس را آوردند. در حیاط پر از جعبه و گونی‌های بزرگ سوفاری است. سمیر با خستگی همراه دیگر سوخت‌برها جعبه‌ها را باز می‌کنند و گوشه حیاط ردیف می‌کنند. سمیر به‌تازگی ۱۷ ساله شده؛ جوانی با موهای فر و صورتی که نور آفتاب تیره‌ترش کرده است.

پسر کم‌حرفی است و پاسخ بیشتر سؤال‌ها را با حرکت سر می‌دهد. سمیر هم مانند دیگر سوخت‌برهای این منطقه تجربه فرار از دست پلیس را داشته است‌. هنگام جابه‌جایی گونی‌ها شروع به صحبت می‌کند: «از ۹ سالگی به بعد درس را ول کردم… الان که برگشتم و تا فردا می‌مانم و دوباره می‌روم. راستش من دیگر آرزو ندارم چون هیچ‌کدام از آنها اتفاق نمی‌افتد…». بعد از این جمله مرد میان‌سالی که کنار سمیر بسته‌ها را باز می‌کند، ادامه می‌دهد: «ما مطمئنیم که آرزوهایمان به جایی نمی‌رسد. نهایت موفقیت اینجا، معلم‌شدن است». بعد به یکی از جوان‌ها که معلم این منطقه است، اشاره می‌کند؛ «ولی از ایشان بپرس چقدر درمی‌آوری؟ چطور باید خرج خانه را بدهد؟».

سمیر بحث را ادامه می‌دهد: «من راننده هستم و فقط یک میلیون برمی‌دارم، اما صاحب ماشین بیشتر برمی‌دارد. البته هر بار که برمی‌گردم با خودم جنس می‌آورم که در این صورت پول بیشتری کاسب می‌شوم. ولی خطر همیشه با ماست. یک بار همین دو ماه پیش که پلیس دنبالم کرد، با شلیک ماشینم آتش گرفت، یعنی از آینه دیدم پشت ماشین در حال آتش‌گرفتن است، خودم را از ماشین بیرون انداختم و شاید اندازه ۲۰ کیلومتر فرار کردم. پلیس‌ها فکر کردند من کشته شدم. بعد از چند روز ماشین سوخته‌شده را حدود شش میلیون فروختم…».

مرد میان‌سالی با موهای ژولیده و لباس بلوچی تیره‌رنگ، جعبه آخر را از ماشین خالی می‌کند و با صدای بلندی که ما بشنویم از برنامه فردای خود می‌گوید؛ «ما فردا صبح می‌ریم و پس‌فردا عصر برمی‌گردیم… بنزین و گازوئیل می‌بریم و سوفاری می‌آوریم. معمولاً از صدکیلومتری کرمان بار سوخت بنزین یا گازوئیل می‌زنیم و راه می‌افتیم، مستقیم به مرز ریمدان می‌رویم. آنجا بار را خالی می‌کنیم و با خودمان سوفاری می‌آوریم. یک بار پلیس من را در مسیر کرمان گرفت. از صبح تا ساعت ۱۲ شب بازداشت بودم ولی شانس آوردم و آزاد شدم…». حالا حیاط خانه پر شده از بسته‌های رنگارنگ سوفاری. یکی از سوخت‌برها بسته بزرگی از سوفاری به ما تعارف می‌کند تا به‌عنوان سوغاتی با خود ببریم....

تنها کاری که می‌توانیم انجام دهیم، سوخت‌بری است

اینجا خیلی از خانواده‌ها از راه سوخت‌بری امرار معاش می‌کنند. در هر روستایی که قدم می‌گذاریم، همراهان ما آدم‌های بسیاری را می‌شناسند که برای سوخت همیشه در جاده‌ها هستند. روستای کجدر یکی از همین مناطق است. وقتی وارد روستا می‌شویم، هوا کم‌کم رو به تاریکی رفته، ولی هنوز جنب‌وجوش روستا نخوابیده است.

در بین همین آدم‌ها، جوانی را پیدا می‌کنیم که همین حالا از مرز بازگشته. برای ما از خطر کارش می‌گوید و همان موقع با نور گوشی جای چند تیر پشت چرخ سمت چپ لندکروزش را نشان می‌دهد؛ «دیپلم را که گرفتم دیگر ادامه ندادم، الان ۲۳ سال دارم و چاره‌ای جز سوخت‌بری ندارم. من الان برگشتم و می‌خواهم فردا صبح دوباره بروم. از این راه ماهی ۱۵ الی ۲۰ تومان درمی‌آورم ولی بیشتر از این نمی‌توانم چون وقت ندارم. من از ملک‌آباد گازوئیل بار می‌زنم و به مرز پاکستان می‌برم. بعد هم خالی برمی‌گردم. بقیه یک چیزی با خودشان می‌آورند، ولی من خالی برمی‌گردم… خطر کار ما خیلی زیاد است، اما عادت کردیم. مثلاً در طول ماه خیلی خبر کشته‌شدن و سوختن سوخت‌برها به گوش‌مان می‌رسد. واقعاً خیلی وقت‌ها حدود ۱۰ یا ۱۵ خبر مرگ شاگرد راننده سوخت‌برها را می‌شنویم که بیشترشان بچه هستند. برای خودم هم پیش آمده که پلیس دنبالم کرده است. واقعیت، آن لحظه مجبوری فقط فرار کنی، چاره‌ای نیست. حتی چند باری پیش آمد که به ماشین من تیر بزنند. مثل همین که نشان دادم. در هنگ مرزی دنبالم کردند که هر بار یادم می‌آید استرس می‌گیرم… با همه اینها به هیچ شغل دیگری فکر نمی‌کنم؛ چون از بچگی هم می‌دانستم تنها کاری که باید انجام دهم سوخت‌بری است‌».

تاریکی روستا کامل شده و تنها چند چراغ برق، نور اندکی به روستا داده است. جلوی یکی از خانه‌ها می‌ایستیم. پسر جوان بیرون می‌آید و ما را به داخل دعوت می‌کند. مسعود مدتی سوخت‌بری کرده اما بعد از یک تعقیب و گریز از دست مأموران، با ترس مرگ و دستگیر شدن، این کار را کنار گذاشته، برای همین یک سالی است که بی‌کار در خانه مانده است.

مسعود پسری حدوداً ۲۳ ساله با صدای آرام و خنده‌ای روی صورت روایت همان اندک روزهایی را که سوخت‌بری می‌کرده برای ما بازگو می‌کند؛ «بعد از اینکه دیپلم را گرفتم، شروع به سوخت‌بری کردم. مدتی سوخت‌بر بودم و بعد کنار گذاشتم. راستش خطر جانی داشت و نتوانستم تحمل کنم. یک بار پیش آمد که پلیس به ماشین من تیر بزند و من فرار کردم. همین باعث شد که خانواده خودش بگوید دیگر سوخت جابه‌جا نکنم و من هم قبول کردم. اینجا همه ما تجربه سوخت‌بری داریم. مثلاً خودم از سن راهنمایی کمک سوخت‌بر بودم. آن موقع یک ماشین تویوتا داشتیم و با همان رانندگی را یاد گرفتم. پدرم می‌گفت باید یاد بگیری، حتی شده به دیوار بزنی باید رانندگی کنی. قدم درست به پدال نمی‌رسید ولی راه افتادم. آن بار آخر هم در جاده ایرانشهر بودم که پلیس از پشت دنبالم کرد و به ماشین و سوخت‌ها تیر خورد. من هم فرار کردم و خودم را در روستایی مخفی کردم. امکان داشت هر آن ماشین منفجر شود و من هم بمیرم. دیگر نمی‌خواهم آن روزها برگردد و آن ترس را تجربه کنم. واقعاً ترس همه وجودم را گرفته بود…».

اطراف روستا هیچ نوری جز شعله‌های آتشی در دل بیابان دیده نمی‌شود. جلوتر که می‌رویم چند جوان بلوچ را می‌بینیم که دور آتش نشسته‌اند و چیزی می‌کشند، اما با ورود ما آن را کنار می‌گذارند و شروع به سلام و احوالپرسی می‌کنند. چند سوخت‌بر جوان که از کودکی تنها همین کار را می‌کردند و در این سال‌ها چند باری ماشین‌شان کامل سوخته و آن را از دست دادند.

نور شعله‌های آتش چهره بعضی از آنها را واضح می‌کند. عباس یکی از این پسرهاست که روی تکه‌سنگی خودش را جا داده تا ما هم بتوانیم کنارشان بنشینیم و تقریباً تنها خودش با تمایل به حرف‌زدن، شروع به روایت می‌کند: «من همین را بگویم که ۷۰۰ میلیون تومان پول ماشین دادم، هنوز قسطش را می‌دهم ولی سوخت و تمام شد. الان هم مثلاً سه روز درگیر رفت‌وآمد برای سوخت‌بری هستیم، اما آخرش پول زیادی گیرمان نمی‌آید. اینها در حالی است که هر بار امکان دارد ما کشته شویم. یک بار در شهرستان راسک پلیس دنبال ما کرد و واقعاً داشتیم می‌مردیم. رفیق ما ماه پیش ازدواج کرده ولی به‌خاطر سوختگی یک ماهی را در بیمارستان‌های یزد و کرمان بستری بوده. ما مجبوریم فقط همین کار را انجام دهیم چون واقعاً اینجا هیچ کاری نداریم. ما می‌خواهیم زندگی کنیم ولی مرگ به ما خیلی نزدیک‌تر است… خود من چاره‌ای ندارم، پدرم معتاد است و تمام خرج خانه هم من می‌دهم. هیچ کار دیگری نیست. الان هم چند روزی است ماشین ندارم برای همین همان چیزی که درمی‌آوردم هم ندارم…». دیگر سوخت‌برهای دور آتش کم‌وبیش خاطراتی از سوخت‌بری خود در جاده‌ها را تعریف می‌کنند که نشان دست‌وپنجه نرم‌کردن با مرگ در همه آن گفته‌هایشان مشهود است.‌

ما مجرم زاده می‌شویم

عقربه‌های ساعت از ۱۰ شب گذشتند و ما در تاریکی جاده‌های خالی در حال برگشت به سرباز هستیم. از جاده آسفالتی که می‌گذریم، ماشین‌های بزرگی در کنار هم ردیف شده‌اند و به داخل مکانی شبیه به گاراژ در رفت‌وآمد هستند. همراه ما، همان جوان بلوچ به این ماشین‌ها اشاره می‌کند که «اینجا ماشین‌ها ذخیره سوخت انجام می‌دهند. از استان‌های هم‌جوار اینجا جمع می‌شوند و بعد به لب مرز می‌روند. راستش همین‌ها اقتصاد این منطقه را سر پا نگه داشتند و اگر نبودند خیلی از کاسبی‌ها می‌خوابید؛ چون اینجا که کاری برای درآمدزایی نیست. یک بشکه گازوئیل در مرز چهار تا پنج میلیون است. سوخت‌بری آن‌قدر اینجا عادی است که خیلی از افراد ماشین برای سوخت‌بری دارند و ماشین را اجاره می‌دهند. همه اینها در حالی است که سوخت‌برها همیشه می‌گویند ما از بدو تولد مجرم زاده می‌شویم…».

کم‌کم به منطقه سرباز برمی‌گردیم؛ جایی که ماشین‌های سوخته و روی هم تلنبارشده گوشه جاده گواه آن است که ماشین‌های بسیاری در این جاده‌ها آتش می‌گیرند و سوختن در شعله‌های آتش، بخشی از زندگی آنها شده است.

کد خبر 6090708

دیگر خبرها

  • فاکتور اشتباه و شیطنت آمیز اصلاح طلبان در خصوص شرایط امید در جامعه/ آغاز کنش‌های انتخاباتی رادیکال‌ها پس از عملیات تحریم!
  • ما مجرم زاده می‌شویم
  • جبهه پایداری به دنبال تصاحب هیات رئیسه مجلس است
  • تشکیل کانون‌ نقد و کانون‌های شورش!
  • خاتمی: به زور کسی را به بهشت نمی‌بریم/ انگ زدن به یکدیگر مشکل بی‌حجابی را حل نمی‌کند/ عملیات تنبیهی وعدۀ صادق یک کار الهی بود
  • آیت الله خاتمی: در مساله عفاف و حجاب دوقطبی ساخته نشود
  • خطیب نماز جمعه تهران: به زور کسی را به بهشت نخواهیم برد
  • امام جمعه تهران: مذاکره موشکی نکردیم، نمی‌کنیم و نخواهیم کرد /وقتی می‌گوییم می‌زنیم محکم می‌زنیم /در مساله عفاف و حجاب دوقطبی شکل ندهید
  • به زور کسی را به بهشت نخواهیم برد اما در برابر این ناهنجاری ایستاده‌ایم
  • بازی با ایران بازی با دم‌ شیر است/به‌زور کسی را بهشت نخواهیم برد اما مقابل ناهنجاری ایستاده‌ایم